lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

پاییزه و پاییزه

                         چند وقتی هست که بابا یاسر شعر پاییز رو به مهتا یاد داده و روزی چند بار باهم توی خونه می خونن . حالا مهتا هرجا اثری از پاییز می بینه این شعر رو میخونه مثلا اگر یه جایی برگ رو زمین ریخته باشه سریع میخونه: پاییزه و پاییزه برگ درخت می ریزه . یا اگه کلاغ ها رو تو آسمون ببینه میگه : دسته دسته کلاغ ها میرن به سوی باغ ها . منو با این نکته بینی و هوشش متعجب و البته هیجان زده میکنه به طوریکه از فرط دوست داشتن زیاد توی آغوشم می فشارمش و لذت دنیا رو میبرم . ...
10 آبان 1391

من کوچیکم نمیتونم که ؟!!!

این روزها هر کاری که به مهتا میگم انجام بده فقط یه جواب میشنوم : من کوچیکم نمیتونم که ... شما بزرگی می تونی . میگم :شلوارت رو پات بکن همین جواب رو میشنوم میگم : کتاب هات رو جمع کن همینطور . فسقلی با این حرف از زیر کارها در میره از حالا داره سرمو کلاه میذاره .... ...
16 مهر 1391

چشمهایش

                   صاحب این چشم ها ! با من چه میکنی ؟ نگاه تو درونم را دگرگون میکند . نمیدانی این چشم ها مرا تا کجا می برد . شاید ظاهر چشم هایت شباهت زیادی به مادرم نداشته باشد اما.. تو با این نگاه و با این چشم ها مرا به یاد او می اندازی . یاد نگاه هایش به خودم . تو با این نگاه مرا با خود به رویا می بری .به رویای شیرین کودکی به زمانی که شاد و رها بودم . رها از مشغله های زندگی . به دنیایی که پر از سادگی و مهر و محبت بود و مرا جدا میکنی از روزمرگی ها . وقتی در فکر و خیال درون خودم غرق شدم و از همه چیز دلخورم می آیی و با این چشم ها کنجکاوانه نگاهم ...
16 مهر 1391

چراااااا

مهتا به مرحله  سوال پرسیدن رسیده . در مورد هر چیزی کنجکاوه و مدام سوال پیچت میکنه . وهر جوابی که به سوالاتش میدی یه چرای غلیظ میگه چرااا و باید پی در پی جواب بدی  و بدی و بدی ... نمیشه طفره بری باید خوب بهش گوش کنی و جواب های درست بدی چون پایه و مبدا تمام افکار و زمینه سازی خلاقیت ذهنی بچه ها از این سن شروع می شه و با توجه به هوشی هم که مهتا داره اگر یه موقعی حواست نباشه و الکی جواب بدی سریع مچت رو میگیره و جواب دفعه قبل رو تحویلت میده که :مگه  قبلا نگفتی که ... به قول یکی از دوستان : اینجور دورانی داریم ما الان . ...
15 مهر 1391

با نی نی

       اسفند ماه 90 بود که برای مهتا یه CD با نی نی خریدیم . مجموعه ای که همزمان با سرگرمی مطالب مختلفی رو به بچه ها آموزش میده . مهتا هم خیلی از این مجموعه خوشش اومد و باعث شد سریهای  بعدی این مجموعه رو هم تهیه کنیم .  دخملی حسابی از دیدن با نی نی لذت می بره به طوری که این اواخر وقتی از خواب بیدار میشه میگه : برام با نی نی میذاری؟ تمام روز و شب مهتا شده تماشای بانی نی .اگه میخواد بره خونه مامان جونش باید یه CDبا نی نی همراهش باشه . حتی قسمتهای مختلفش رومی شناسه و میگه امروز با نی نی 2 می خوام یا بانی نی 6 میخوام . یه جورایی به ما هم کمک میکنه مخصوصا در گیر و دار اسباب کشی اخیر و جمع و ...
14 مهر 1391

کلمات جدید و عجیب

1-آینه : مهتا با عروسکش اومده میگه : مامان دارم عروسکم و آینه میکنم . من : چی کار میکنی ؟ مهتا : آینه دیگه من دکترم دارم آینش میکنم . و من فهمیدم که  آینه = معاینه 2-آدامه : میخواستیم بریم بیرون و داشتم لباس تن مهتا میکردم . مهتا میگه : مامان من آدامه شدم . من:؟؟! مهتا :  لباسم و پوشیدم آدامه شدم دیگه ؟! آدامه =آماده 3-خامونه : مهتا عروسکش رو آورده میگه این عروسکه خامونه .؟ من : خامونه؟ مهتا : خامونه دیگه دامن داره . خامونه = خانومه 4-خیارید : مهتا اومده میگه مامان  لباسم اییت (اذیت )میکنه . پشتم خیارید . من : پشتت چی شد ؟ خیارید دیگه بمالش خوب بشه . خیارید = خارید 5-سوز شد : مهتا اومده نوک دستش رو بهم نشون مید...
14 مهر 1391

سفر شمال مهر 91

        اوایل مهر ماه بود که تصمیم گرفتیم با خاله شیدا و الینا و عمو بریم شمال . از صبح مهتا خوشحال بود و مدام می پرسید : پس کی میریم دریا ؟(بقیه در ادامه مطلب ) اوایل مهر ماه بود که تصمیم گرفتیم با خاله شیدا و الینا و عمو بریم شمال . از صبح مهتا خوشحال بود و مدام می پرسید : پس کی میریم دریا ؟  ما  به خاطر کار بابا یاسر دیرتر حرکت کردیم و قرار شد تا خاله شیدا برای ما هم جا رزرو کنه . توی راه هم خیلی خوشحال بود و هیجانی شده بود . شب بود که رسیدیم چابکسر و ویلایی که برامون گرفته بود با اینکه مهتا خوابیده بود با دیدن الینا و محوطه بزرگ و قشنگ اونجا خواب از سرش پرید و با هم رفتن سمت محوطه بازی و&...
14 مهر 1391
1